استادیار گروه آموزشی زبان و ادبیات انگلیسی، دانشکده ادبیات فارسی و زبان های خارجی دانشگاه سمنان، سمنان، ایران ، delbandy@semnan.ac.ir
چکیده: (811 مشاهده)
تئاتر ابسورد یا تئاتر معناباخته، یکی از جریانهای نوگرا درامنویسی قرن بیستم بهشمار میآید که از دل بحرانهای فلسفی، اجتماعی و سیاسی پس از جنگ جهانی دوم پدید آمد. این جریان، بازتابی از اضطراب انسان مدرن در مواجهه با جهانی است و آنچه این تئاتر را از اشکال پیشین متمایز میکند، نه فقط مضمون آن، بلکه در فرم اجرای آن، از جمله حذف روایتهای سنتی، ورود شخصیتهایی بدون پیشزمینههای روانی و اجتماعی، دیالوگهای بیربط یا تکراری، برشمرد. در ایران، با گسترش ترجمه و تأثیرپذیری از اندیشههای مدرن غربی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، نوعی گرایش به بازآفرینی فرم و محتوای تئاتر ابسورد دیده میشود. این گرایش به نویسندگان ایرانی بستری تازه برای ابراز نگرانیهای هستیشناسانه و اجتماعی بخشید. نعلبندیان نیز با بهرهگیری از زبان چندلایه، ترکیب واژگان ادبی، محاورهای و اختلالیافته، ساختارشکنی نحوی، عنوانهای بلند و حتی غلطهای املایی عامدانه، سعی در بازآفرینی تجربهی زیستی بیثبات، آشفته و طنزآلود انسان ایرانی در مواجهه با مدرنیته داشت. از اینرو پژوهش حاضر، با تمرکز بر دو نمایشنامهی «پژوهشی ژرف و سترگ...» و «اگر فاوست یک کم معرفت بود...»، در پی تحلیل نحوهی تلفیق مؤلفههای تئاتر ابسورد با ساختارهای زبانی، فرهنگی و اجتماعی ایران است. عباس نعلبندیان، بهعنوان یکی از نویسندگان مدرن و نوآور ایران، نقش بسزایی در شکلگیری و گسترش تئاتر معناباخته در ایران ایفا کرده است. او با خلق فرمهایی بدیع، تلفیق نشانههای فرهنگی ایرانی و طرح پرسشهای فلسفی در زمینه اجتماعی ایران، در واقع سبک شخصی خود را به این ژانر افزوده است؛ سبکی که نه تقلید صرف، بلکه نوعی بازآفرینی بومی و خلاقانه از ابسورد محسوب میشود. با وجود اهمیت ساختارمند و نوآورانه آثار او، متأسفانه این آثار به دلایلی چون تغییرات گسترده در سبک زندگی مردم ایران، ملاحظههای نشر رسمی و عدم بازخوانی انتقادی، تدریجاً از دید مخاطب عام دور شدهاند.
نوع مطالعه:
پژوهشي |
موضوع مقاله:
تحلیل گفتمان دریافت: 1403/4/12 | پذیرش: 1403/8/22 | انتشار: 1403/12/12